لحظه بدنیا آمدن فرزند و صدا کردن نام زیبای او، بدون شک یکی از بهترین لحظات زندگی هر پدر و مادری را تشکیل میدهد البته باید این نکته را در نظر داشت که انتخاب یک نام خوب از مجموعه نامها کار آسانی نخواهد بود. در مقاله قبلی با مجموعهای بزرگ و متنوع از اسامی دختر آشنا شدیم. در این مقاله قصد داریم لیستی از بهترین اسم پسر را ارائه کنیم تا این انتخاب دشوار را کمی برای شما آسودهتر کنیم.
در انتخاب نام پسر به چه نکاتی دقت کنیم؟
انتخاب یک اسم مناسب از این جهت بسیار مهم است که فرزندتان یک عمر با آن اسم زندگی خواهد کرد و در موقعیت های مختلف با آن اسم از او یاد خواهد شد پس این انتخاب بسیار بهم است. قبل از اینکه لیست اسامی را مشاهده کنید، چند نکته مهم زیر درباره ی انتخاب اسم را به یاد داشته باشید.
به تناسب میان نام و نام خانوادگی توجه کنید
نام و نام خانوادگی در موقعیت های مختلف در کنار یکدیگر قرار می گیرند و باید با یکدیگر تناسب داشته باشد. این تناسب به این معنا نیست که از نام هایی مانند “محمد محمدی” استفاده کنیم بلکه باید به خوش آوایی نام توجه کرد. نام “احسان علیخانی” نمونه ای از یک تناسب خوب بین نام و نام خانوادگی است.
لیستی از نام ها تهیه کنید
همینطور که لیست های متعدد نام را می خوانید، به اسامی زیبایی برخواهید خورد که برای لحظاتی توجه شما را جلب می کنند. بهتر است قبل از اینکه از آن اسم ها عبور کنید آنها را در جایی یاداشت کنید و لیستی از محبوب ترین نام ها را تهیه کنید و در پایان از میان اسامی محبوب خود، بهترین نام را برای دلبندتان انتخاب کنید.
کلیشه ها را رها کنید و با ذهن باز انتخاب کنید
همه ی ما علایق و اعتقاداتی داریم که در طول زندگی بر روی انتخاب های ما تاثیر می گذارند و می توانند در انجام یک انتخاب خوب یا بد تاثیر گذار باشند. قبل از انتخاب نام برای فرزندتان بهتر است ابتدا تکلیف خود را با این کلیشه ها و درستی یا نادرستی آنها مشخص کنید و به قضیه بصورت منطقی نگاه کنید. اینکه شما به یک شخصیت تاریخی علاقه مند هستند شاید برای شما جالب باشد اما بدون شک فرزند شما از اینکه نامی مانند “تیمور” داشته باشد چندان خوشحال نخواهد بود.
نظر جامعه درباره نام ها مهم است
برخی از اسم ها هستند که شکل اصلی آنها بسیار زیبا و خوش آوا است اما در برخی از فرهنگ ها، به خوبی بیان نمی شوند. برای مثال نام “ابراهیم” از نام های زیبا است که معمولا در جامعه آنها را بصورت “ابی” صدا می کنند که چندان زیبا نیست.
به ترندهای گذرا توجه نکنید
برخی از اسامی هستند که در یک دوره کوتاه مورد توجه عموم قرار می گیرند و ممکن است والدین از این نام ها برای فرزندان خود استفاده کنند اما باید به این نکته توجه داشت که با گذشت این دوره و از مد افتادن آن نام، زیبایی آن ها کمتر خواهد شد. در ابتدای سال 2020 که ویروس کرونا (کویید-19) جهان را درگیر خود کرد یک خانواده هندی نام فرزندان دوقلوی خود را “کرونا و کویید” گذاشتند! قطعاً این نامگذاری حتی اگر جذاب هم باشد مربوط به دوران خود میباشد و فرزندان نباید تحت تأثیر آن قرار بگیرند.
حتما بخوانید :
100 اسم خارجی محبوب دهه اخیر را بشناسید (اسامی انگلیسی پرطرفدار دختر و پسر)
بیش از 220 اسم ترکی اصیل آذری و استانبولی (اسامی ترکی جدید و جذاب دختر و پسر)
پرطرفدارترین اسم های پسر ایرانی براساس آمار ثبت احوال
در نمودار زیر می توانید پرطرفدارترین اسامی پسر را که از سایت ثبت احوال استخراج شده است را مشاهده کنید.
………
لیست 500 اسم برتر پسر به همراه معنی
اسم پسر با حرف ا
اَرَشک | پسر و جانشین اردشیر سوم |
اَرحام | خویشان، کسان، بستگان، منسوبان به ویژه منسوبان نَسَبی، مهربانی کردن، مهر ورزیدن |
اَردوان | نگهبان درستکاران؛ نام پنج تن از شاهان ایرانی از سلسلهی اشکانی |
اَرسام | به معنای آرشام |
اَرسلان | شیر، شیر درنده، اسد؛ از نامهای خاص ترکی؛ مرد شجاع و دلیر. |
اَرشام | پسر آرتاشس دوم و برادر تیگران اول، نخستین شاه از شاخهی دوم سلسلهی اشکانیان. |
اَرشیا | تخت و اورنگ شاهان، گاه، تخت. |
اَصلان | برابر با اسلان به معنی شیر، شیر بیشه. |
اَوستا | اساس، بنیاد، پناه، یاوری؛ کتاب مقدس ایرانیان باستان و زرتشتیان |
اُسامه | دلیر و شجاع |
اُکتای | نام پسر چنگیز؛ در ترکمنی به معنی نامدار، مشهور، بزرگ زاده، بزرگ منش. |
اُلدوز | اولدوز |
اِرمیا | اسم پسر و دختر به معنی بزرگ داشته شده، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل |
اِلشن | شادی ایل، حاکم، رهبر، حکمران یک منطقه. |
ابراهیم | چهاردهمین سورۀ قرآن کریم،پدر عالی |
ابوالفضل | صاحب بخشش و فضل |
اتابک | پدربزرگ؛ لقب وزیران قاجار |
احسان | بخشش، مهرورزی، نکوکاری، نکویی، نیکی |
احمد | حمیدتر، ستوده تر، بسیارستوده، ازنامهای پیغمبر |
احمدرضا | از نامهای مرکب؛ کسی که به اوصاف خشنودی و ستوده متصف است |
اختای | همانند نیزه، تیز |
ارسمان | نام پهلوانی در کتاب سیرت جلال الدین |
اروند | تند، تیز، چالاک، دلیر، فر، شکوه، شأن و شوکت |
اشکان | (اشک + ان (پسوند نسبت) )، منسوب به اشک که بانی و مؤسس خاندان اشکانیان بود – منسوب به اشک |
افشین | لقب پادشاهان اسروشنه. نام سردار معروف معتصم خلیفه عباسی |
الچین | ال (ترکی) + چین (فارسی)، ایلچین، برگزیده ایل |
الدنیز | اقیانوس |
الیا | الیاس، خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان |
الیار | یار و یاور ایل، دوست و رفیق ایل، یار شهر و ولایت، یاور خویشان. |
امید | آرزو، انتظار، رجا، توقع، چشمداشت؛ اشتیاق یا تمایل به روی دادن یا انجام امری همراه با آرزوی تحقق آن. |
امیر | پادشاه، حاکم، حکمران، خان، خدیو، رئیس، ژنرال، سرلشکر، سلطان، شاه، شیخ، فرمانده، ملک |
امیر حافظ | نام ترکیبی از امیر و حافظ به معنای امیر و فرمانده ای که نگهدار و پشتیبان دیگران است |
امیر شایان | اسم ترکیبی از امیر و شایان رجوع شود به معنی هر کدام از این دو اسم در بالا. |
امیر علی | امیر و حاکم بزرگ و بلند قدر، پادشاه شریف و توانا |
امیرارسلان | عربی – ترکی) امیر و پادشاه شجاع و دلیر؛ |
امیراصلان | (عربی – ترکی) پادشاه چون شیر، حاکم دلاور، فرمانده و سردار چون شیر. |
امیربهادر | (عربی – ترکی) پادشاه شجاع و دلاور، امیر دلیر، سردار شجاع؛ لقب حسین پاشاخان قراباغی. |
امیرپاشا | (عربی – ترکی) از نامهای مرکب |
امیرحسین | امیر خوب و نیکو، پادشاه نیک، حاکم صاحب جمال |
امیررضا | از نام های مرکب، امیر و رضا- کسی که امیر و سلطان از او راضی و خوشحال است |
امیرسام | (عربی – اوستایی) نام مرکب از امیر و سام |
امیرصدرا | پادشاه و امیری که بزرگ و مهتر است، امیر والامقام. |
امیرعباس | امیر شجاع و دلاور، پادشاه و حاکم چون شیر. |
امیرکسرا | (عربی – فارسی) نام مرکب از امیر و کسرا. |
امیرمحمد | امیر بسیار تحسین شده وپادشاه ستایش شده و پسر سلطان محمود غزنوی بود. |
امیرمهدی | امیر هدایت شده، فرمانروای ارشاد گردیده |
امین | استوار، امانت دار، ثقه، درستکار، درست، درست کردار، صالح، موتمن، معتمد، موثق |
ایلشَن | هم معنب با اِلشن. |
ایلقار | عهد و پیمان. |
ایلمان | سمبل ایل. |
ایلیا | راستگوی بزرگ، نام حضرت علی (ع) در تورات |
ایلیاد | یاد ایل، به یاد ایل؛ در یونانی منظومهی منسوب به هومر در شرح جنگ تروا |
ایلیار | دوست و رفیق ایل، یار و یاور ایل، محافظ خانواده |
ایمان | اطمینان، اعتقاد، باور، باورداشت، عقیده، گرویدن |
ائلمان | سنبل کشور و ملت، مانند مردم |
آباقا | عمو، دوست، نخ و یا ریسمان بافته شده از گیاه کتان |
آبان | آبها، (در گاه شماری) ماه هشتم از سال شمسی |
آبتین | از شخصیتهای شاهنامه فردوسی، به معنی روح کامل، انسان نیکوکار |
آبرلی | آبر (فارسی، آبرو) + لی (ترکی) = دارای آبرو، آبرومند |
آتا | پدربزرگ |
آتاباللی | یادگار مانده از پدر بزرگ، مرد کوچک اندام |
آتابای | آتا (ترکی) + بای (چینی) = پدربزرگ، اسم یکی از طوایف بزرگ ترکمن در ایران |
آتابیک | پدر بزرگ، مربی کودکان و بالاخص شاهزادگان، اتابک |
آتابیگ | لقب احترام برای خطاب کردن پیران، لقب مربیان شاهزادگان دربار سلاطین ترک |
آتاش | آداش، همنام |
آتاقلیچ | شمشیر پدری |
آتاگلدی | پدر آمد، پدر بزرگ آمد. |
آتامکین | مانند پدرم |
آتان | پرتاب کننده |
آتجان | کسی که بدن استوار و اندام محکمی دارد. |
آترابان | نگهبان آتش، پیشوای دینی |
آتسز | اسم سومین فرمانروای سلسه خوارزمشاهی |
آتلی | سواره، صاحب اسب، اسب سوار |
آتمش | عدد شصت که از اعداد مقدس است. همچنین پرتاب کردنی |
آتیال | یال اسب، از اسامی مرسوم بین قبایل ترکمان |
آتیجی | تیر انداز ماهر |
آتیلا | (ترکی) (آت به معنی اسب + یلا (صفت))، به معنی چابک، شجاع؛ نامی |
آداش | آتاش، همنام، هم اسم |
آدی | امین تر، امانت دار تر |
آدی گوزل | خوش نام، معمولا درباره حضرت محمد (ص) بکار برده می شود. |
آدیش | (تلفظ: ādiš) آذر، آتش، (در عامیانه) آتیش – آتش، اخگر، شراره آتش |
آذراوغلی | پسر آذر بایجان |
آذرباد | پاینده و نگهبان آتش |
آذرتاش | آذر (فارسی) + تاش (ترکی) دو تن که اجاق و بخت یکسانی دارند. |
آراد | نام فرشته ای است موکل بر دین و تدبیر امور |
آراز | ارس؛ (اَعلام) قهرمان منسوب به طایفهی آس |
آران | نام شهری در دوران باستان |
آرتا | پاک، نام پهلوان ایرانی، ارتا (به فتح الف) در اوستا به معنای مقدس آمده است. |
آرتین | نسوب به آرت، پاکی و تقدس، (به مجاز) پاک و مقدس، (در اعلام) هفتمین پادشاه ماد |
آرخا | آرکا، مایه اطمینان و پیشتگرمی |
آرسام | گونهای دیگر از واژه آرشام، خرس، زورمند، دارای زور خرس پسر |
آرسان | اسم پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی |
آرسین | پسر آریایی |
آرش | عاقل، زیرک، درخشان و تابان |
آرشان | به معنی نر، مرد، نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی |
آرکا | آرخ، مایه اطمینان و پیشتگرمی |
آرمان | ایده، ایدئال، شعار، مرام، هدف، نصب العین، آرزو، امید، اندوه، حسرت، غم |
آرمین | مرد همیشه پیروز، از شحصیت های شاهنمامه |
آروشا | روشنایی، نور خورشید، آرامش |
آرویج | همیشه سبز، باطراوت، شاداب |
آروین | امتحان و آزمایش و تجربه، آزموده و آزمایش شده |
آریا | آزاده، نجیب |
آریاراد | آریایی، جوانمرد آریایی |
آریتما | نام یکی از سران ماد |
آرین | منسوب به آرین، آرین – آریایی نژاد، از نسل آریایی |
آریو | منسوب به قوم آریایی، نام قهرمان ایرانی آریوبرزن |
آلب | دلیر، پهلوان |
آلب ارسلان | شیر شجاع، کنایه از مرد شجاع و نترس، نام یکی از پادشاهان مقتدر سلجوقی |
آلب تکین | مرد دلیر، نام مؤسس سلسله غزنویان، نام یکی از امرای آل بویه |
آلپ ارسلان | آلب ارسلان، شیر مرد، شیر شجاع، کنایه از مرد شجاع و نترس، نام یکی از پادشاهان مقتدر سلجوقی |
آلپ تکین | آلب تکین، مرد دلیر، نام مؤسس سلسله غزنویان، نام یکی از امرای آل بویه |
آلتونتاش | مرکب از آلتون (طلا) + تاش (پسوند شباهت) = همانند طلا، زیباروی |
آماندا | در امان تو، در پناه تو |
آنیل | معروف، نامدار |
آی بک | بت، صنم |
آیتغمش | غلام ماه |
آیتکین | در ترکی به معنای زیبا و درخشان مانند ماه و در فارسی به معنای حالا، در حال حاضر و همچنین است. |
آیخان | آیخان (آی + خان) پادشاه ماه |
آیدین | شفاف و روشن، درخشنده مانند ماه |
آیکان | آیکان = آیقان (آی + قان) کسی که خونش مثل ماه شفاف و تمیز است اصیل، نجیب |
آیهان | آیهان = آیخان (آی + خان) پادشاه ماه |
اسم پسر با حرف ب
بَردیا | دومین پسر کورش بزرگ و برادر کمبوجه است که در اوستایی به معنای بلند پایه است. |
بَرزین | بالنده (بالنده مهر) فشردهی آذر برزین مهر؛ نام یکی از آتشکدههای بزرگ ایران. |
بَرسام | آتش بزرگ مرکب از بر (مخفف ابر) + سام (آتش )، نام یکی از سرداران یزگرد ساسانی |
بَشیر | مژده دهنده در مقابل نذیر، مژده آور، مژده رسان، بشارت دهنده؛ از القاب پیامبر اسلام(ص) |
بَکتاش | خوش اخلاق و با صفات نیکو |
بُرنا | جوان؛ شاب، ظریف، خوب، نیک، دلاور |
بِهتاش | ببر، لقب بعضی از پادشاهان ترک |
بِهداد | در کمال عدل و داد |
بِهراد | جوانمرد نیکو |
بِهنود | از کلمات دساتیری به معنی پسر عزیز، نام پادشاهان هند |
بِهنیا | نیک نژاد، دارای اصل و نسب، اصیل، شریف |
بِهینا | (بهین + الف نسبت)، منسوب به بهین |
بابر | دلیر و شجاع |
بابک | استوار و پدر دوست داشتنی |
باراد | نام کسی که در زمان شاپور یکم پادشاه ساسانی زندگی کرده ونام او در کتیبه کعبه زرتشت آمده است. |
باربد | پسوند محافظ یا مسئول، خداوندِ بار (بارگاه)، پردهدار؛ نوازنده و موسیقی دان معروف دربار خسرو پرویز |
بامداد | صبح، صبا؛ اسم پدر مزدک |
باهر | درخشان، تابان |
برهان | بینه، حجت، دلیل، فرنود |
بن سان | پسر برکت |
بنیامین | پسر دستِ راست من – پسر دست راست، نام کوچکترین پسر یعقوب و راحیل |
بهادر | به معنی درخشنده و نورانی. |
بهدین | پیرو آیین زرتشتی |
بهشاد | نیکوی شاد؛ مرکب از به (بهتر یا خوب) + شاد |
بهنام | دارای نام نیک |
اسم پسر با حرف پ
پَرشان | رزمجو |
پَرهام | فرشته خوبی، همچنین به معنی پیر همه (پدر همه) میباشد. معادل عبری آن آبراهام میباشد. |
پارسا | آن که از ارتکاب گناه و خطا پرهیز کند، پرهیزگار، زاهد، متقی، دیندار، متدین، مقدس؛ عارف، دانشمند |
پارسان | منسوب به پارس، پارسی، اهل پارس، از مردم پارس |
پارسیا | منسوب به پارسی، (منسوب به قوم پارس)؛ پارسی، اهل پارس، از مردم پارس. |
پارلا | پابرجا، استوار |
پدرام | آراسته؛ نیکو؛ خوشدل، شاد؛ سرسبز وخرم؛ مبارک، فرخ، خجسته؛ شادی، خوشحالی. |
پرهام | الهه تقدیر کننده طبیعت – برهان قاطع براهیم ابراهیم را معرب آن دانسته است |
پرهان | لقب حضرت ابراهیم و نامی در پارسی باستان |
پریام | در افسانه های قدیم یونان، آخرین پادشاه تروا که شهر وی به دست یونانیان افتاد. |
پوریا | هم خانواده پریا به معنی نیک صورت – نام پهلوان ایرانی معروف به پوریای ولی |
پویا | پویندهرونده و برخی دونده را گویند. |
اسم پسر با حرف ت
تایماز | در دوران مغول آنکه خان به او امتیاز ویژه میداده است. |
ترخان | نام یکی از پادشاخان ساسله خوارزمشاهیان |
تکش | پهلوان دلاور |
تکین | تکین، پهلوان، دلاور |
تگین | جاوید، همیشه زنده |
توحید | یگانه دانستن خدا؛ اقرار به یگانگی خداوند، یکتا پرستی؛ اخلاص |
تورال | اسب سرکش |
توسن | چرم دباغی شده؛ تیماج (چرمی رنگی که بوی خوشی دارد). |
توماج | آهن، فولاد؛ نام مؤسس سلسهی تیموریان یا گورکانیان، مشهور به امیر تیمور گورکانی |
تیام | چشمانم؛ عزیز و گرامی |
تیمور | نام یکی از طوایف ترک |
تیمورتاش | مأمور تشریفات در دربار؛ نقیب لشکر و قافله. |
اسم پسر با حرف ث
ثاقب | (عربی) هوشیار، تند دریابنده (ذهن، فکر )، روشن، فروزان |
ثامر | میوه دهنده، ثمردهنده |
ثامن | هشتم، هشتمین |
اسم پسر با حرف ج
جانيار | ياری دهنده جان، نام مورخی از مردم بخارا |
جاويد | هميشگی، ابدی |
جهانیار | یاور و یاور مردم جهان |
جواد | بخشنده، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، کریم، مکرم |
جويا | جستجو كننده، جوينده |
جويان | جوينده، از شخصيتهای شاهنامه، نام دلاوری مازندرانی در زمان كيكاووس پادشاه كيانی |
اسم پسر با حرف چ
چاوه | عزیز |
چکاد | بالای کوه، قله |
چهرآذر | آذرچهر، دارای چهره ای چون آتش |
اسم پسر با حرف ح
حَنیف | درست و پاک، راستین؛ معتقد به یگانگی خداوند، خداپرست پیش از ظهور اسلام |
حِسام | شمشیر تیز و برنده |
حِسان | بسیار نیکو، بسیار خوب، نیکروی |
حافظ | حفظ کننده و نگه دارنده، شاعر نامی ایرانی |
حامد | سپاسگزار و ستایشگر |
حامی | منسوب به حام پسر نوح، از اولاد حام؛ آن که پشتیبان و نگهبان کسی یا چیزی است، حمایت کننده، پشتیبان. |
حانان | رحیم، نام یکی از دلاوران در زمان داوود |
حسام | تیغ، سیف، شمشیر، قداره |
حسن | نیکو، جمیل |
حسین | صاحب جمال.خوب، نیکو، (در اعلام) امام سوم شیعیان |
حمیدرضا | ستوده ی خوشنود |
اسم پسر با حرف خ
خاقان | لقب پادشاهان چین و ترک، پادشاه |
خاوین | پاک سرشت |
خرمشاد | با طراوت و شاداب |
خسرو | پادشاه |
خوشنود | خشنود |
خوشیار | دوست و یار شاد و شادمان. |
اسم پسر با حرف د
داتام | آفریننده و مخلوق، نام یکی از فرماندهان پارسی کاپادوکیه |
داتیس | سرداری از مردم ماد و از سرداران داریوش هخامنشی. |
دادمهر | عدالت دوست؛ نام چند تن از امیر زادگان و شاهزادگان در تاریخ. |
دارا | برخوردار از چیزی یا در اختیار دارندهی چیزی، صاحب، مالک، ثروتمند؛ (به مجاز) خداوند |
داراب | دارنده؛ در شاهنامه نام شاه ایران از سلسلهی کیانی، نام شهرستانی در جنوب شرقی استان فارس. |
دارمان | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی |
دارنوش | نام یکی از وزیران بخت نصر |
داریوش | دارا، دارندهی نیکی (بهی)؛ نام سه تن از شاهان ایرانی از سلسلهی هخامنشی. |
دامون | دارای عقل و تجربه، خردمند، عاقل، دارای علم و آگاهی، عالم، علیم. |
دانا | دارندهی دانش و آگاهی؛ آگاه |
دانیار | قضاوت خدا، یا خدا حاکم من است؛ یکی از چهار پیغمبر بزرگ بنیاسرائیل |
دانیال | دانیال از پیامبران بنی اسرائیل و همزمان کورش کبیر و داریوش بزرگ هخامنشی بوده است. |
داوید | دامنه کوه |
داوین | سرافرازی، تکیه گاه |
دایان | سرافرازی، تکیه گاه |
دومان | مه، غبار |
اسم پسر با حرف ذ
ذاکر | هوشمندی، تیزهوشی، خورشید |
ذکا | رسم کننده، طراح، نقاش |
اسم پسر با حرف ر
رَسام | اسم پسرانه و دخترانه به معنی نجات یافته و آزاد، با آزادی، آزادانه، رهایی |
رَها | در شاهنامه پهلوان ایرانی، (در عربی) پرندهای که شکار نکند. |
رُهام | رادترین، نام یکی از سرداران اردشیر دوم پادشاه ساسانی |
راتین | مرکب از راد به معنی جوانمرد و پسوند نسبت، انکه منسوب به جوانمردی است. |
رادان | رادمنش، کریم، با سخاوت، نام سرداری معاصر خسرو پرویز ساسانی |
رادمان | خورشید بخشنده، بخشنده همچون خورشید |
رادمهر | جوانمرد کوچک |
رادوین | بخشنده، جوانمرد |
رادین | حقیقی، واقعی، راست قامت |
راستین | نام ناحیهای است در شهرستان اهواز، منسوب به رام |
رامان | رئیس رامشگران؛ آرامش دهنده، فرشته |
رامبد | رامسین، رامین، نوازنده، سازنده؛ نام شخصی که واضع چنگ بوده |
رامتین | گونهی کهنه رامتین به معنی سازنده و نوازنده است. |
رامسین | طربناک |
رامین | نام عاشق ویسه، این کلمه در بعضی منابع مرکب از «رام»به معنی طرب و «ین»است به معنی طربناک است |
رایا | نام پسرانه و دخترانه به معنی باهوش و دانشمند، نگهبان آسمان |
رایان | به ضم ب، دانشمند، حکیم، دانا، خداوندگار خرد |
رایبد | محکم استوار باوقار |
رزین | نام پسرانه و دخترانه به معنی شاخهی تازهای که از بیخ درخت برآید، زادهی درخت مو |
رستاک | فرزند پسر |
رضا | خشنود، خرسند، خوشدل، خرسندی-خشنود شدن. |
رودین | خوشبخت، سعادتمند، بهروز |
روزبه | روزبه |
روزبهان | مهر تابناک، مهر و عشق روشن و تابنده، خورشید روز، درخشان |
روزمهر | آهن و فولاد جوهردار، جنسی از پولاد قیمتی، آهن گوهر دار، گوهر آهن |
روهینا | رامیاد، نام روز بیست و هشتم از هر ماه شمسی در قدیم |
اسم پسر با حرف ر
زامیاد | یار دانا و دانشمند |
زانیار | پارسا، پرهیزکار |
زکریا | زکریای نبی از پیامبران بنی اسرائیل |
زهیر | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در سپاه کیخسرو پادشاه کیانی |
اسم پسر با حرف ژ
ژابیز | نام گیاهی و دارویی گیاهی که به بومادران (بوی مادران) معروف است، اشک آتش |
ژاییز | ژاییژ، شراره آتش |
ژیار | شهرنشینی، تمدن؛ زندگی شهروندان |
ژیوار | زندگی |
اسم پسر با حرف س
سَرمد | پایدار، پیوسته، همیشگی، به طور دائم |
سَمیر | داستان پرداز، قصه گو |
سُروش | پیام آور؛ فرشتهی پیام آور، فرشته؛ پیامی که از عالم غیب برسد، الهام |
ساتکین | ساتگین، پیاله بزرگی که با آن شراب میخوردهاند، شراب، محبوب، مطلوب |
ساتیار | از نامهای زرتشتی که گونهی دیگر آن به نظر میرسد سادیار باشد، نام یکی از سرداران داریوش. |
ساشا | مدافع و محافظ مردان |
سامان | خطه، سو، قلمرو، کران، مرز، حد |
سامی | عالی، بلند مرتبه، بلند، (در اعلام) منسوب به سام پسر نوح نبی (ع ) |
سامیا | نام ماه یازدهم از سال ایرانیان در دورهی هخامنشی. |
سامیار | ثروتمند – کمک کننده به آتش محافظ آتش |
سانیار | دارای عزت و قدرت و کیفیت |
سبحان | پاک، منزه؛ از نامهای خداوند |
سپنتا | پاک و مقدس |
سپهر | آسمان؛ روزگار |
سپهراد | جوانمرد سپاه و لشگر، شجاع و دلیر |
سجاد | سجده کننده، بسیارنمازخوان، سجده گر |
سدرا | نام درختی در آسمان هفتم بهشت |
سعید | خوش اقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیک اختر، نیکبخت، همایون، مبارک، میمون، فرخنده، خجسته |
سهیل | ستاره ای است معروف که در آخر فصل گرما طلوع کند. |
سورنا | سُرنا، سردار دلیر پارتی معاصر اشک سیزدهم |
سوما | ماه، نور ماه، (به مجاز) زیبا، در گویش مازندران نهر آب |
سیروان | عربی ساربان، نام رودی در غرب ایران که از استانهای کردستان و کرمانشاه میگذرد. |
سینا | به معنی دانشمند و نام جد ابن سینا |
اسم پسر با حرف ش
شَنتیا | نام حضرت علی (ع) در زبور داوود، پیروز |
شادمهر | ویژگی آن که دارای شادی و مهربانی است. |
شادیار | شاد و خوشحال |
شارونا | سرزمین پربار و حاصلخیز |
شانلی | افتخار آمیز؛ مشهور |
شانیا | کسی که در تصمیم و نظر خود پابرجاست، مصمم |
شاهارا | حافظ شبهای روزه داران |
شاهدیس | مانند شاه |
شاهسون | شاه (فارسی) + سون (ترکی)، شاه دوست، نام چند طایفه از طوایف ترک در ایران |
شاهین | شاهباز، عقاب، لاچین، زبانه، میله |
شایان | شایسته، سزاوار، در خور؛ فراوان |
شایگان | ارزشمند، ممتاز، عالی، شایسته |
شروین | نام قلعهی شروان؛ نام انوشیروان دادگر |
شهاب | جلال و بزرگی، پدیده ای آسمانی |
شهراد | پادشاهِ جوانمرد |
شهرداد | زادهی شهر، شهری |
شهنور | نور شاه و به تعبیری نور خدا |
شهیاد | مرکب از شه (شاد) + یاد (خاطره) |
شهیار | همدم، همنشین و مونس شاه؛ نظیر و همتای شاه؛ (به مجاز) بلند مرتبه |
شهیر | معروف، نام آور، نامدار |
شیانا | پاداش دهنده جزا دهنده مرکب از شیان (جزا و پاداش) + الف فاعلی |
اسم پسر با حرف ص
صابر | صبور، صبر کننده، شکیبا؛ از نامهای خداوند |
صبور | آنکه در برابر سختیها و رنجها بردبار است، صبر کننده، شکیبا؛ از نامهای خداوند |
صوفی | اخترشناس، پیرو یکی از فرقههای تصوف، درویش |
اسم پسر با حرف ط
طَهورا | از واژههای قرآنی به معنی پاک کننده، تطهیر کننده؛ (به مجاز) پاک و پاکیزه. |
طاها | نام سوره ٔ بیستم از قرآن کریم- طالب حق و هدایت کننده |
طرخان | از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار چینی در سپاه افراسیاب تورانی |
طغرل | پرنده شکاری از خانواده باز |
طوفان | هیاهو، توفان؛ جریان هوای بسیار شدید |
اسم پسر با حرف ظ
ظافر | ظفریابنده، پیروزی یابنده |
ظهیر | پشتیبان، یاور |
اسم پسر با حرف ع
عِصام | بند، ریسمان، طناب؛ حفظ، نگه داری؛ شرافت و شخصیت اکتسابی. |
عادل | با انصاف |
عارف | دانا، آگاه و کسی که از راه تهذیب نفس به بزرگی رسیده |
عاصم | نگهدارنده، محافظ |
عباس | شیری که شیران از او بگریزند. برادر امام حسین |
عرشیا | منسوب به عرش، عرش – ملکوتی آسمانی، مرکب از عرش + الف نسبت |
عرفان | شناختن و دانستن بعد از نادانی. تصوف، الهیات، حکمت، شناخت، علم، معرفت |
علی | بلند، بلند بر آمده، بلند قدر، بزرگ، شریف، توانا، کلان، نامی از نام های خدای تعالی |
علی اصغر | فرزند شیر خواره امام حسین ع و شهید کربلا در روز عاشورا |
علی اکبر | از اسمی ترکیبی به معنی شریف و بزرگ مرتبه |
علیرضا | کسی که علی علیه السلام از او راضی است مرکب از دو اسم علی و رضا |
عماد | ستون، (به مجاز) آن که بتوان بر او تکیه کرد، نگاه دارنده، تکیه گاه |
عمید | عاشق و بی قرار، همچنین بزرگ قوم، سرور و تکیه گاه طایفه |
عیسی | معرب از عبری، نجات دهنده، نام پیامبر مسیحیت |
اسم پسر با حرف غ
غَدیر | آبگیری است بین مکه و مدینه |
غیاث | فریادرس؛ فریادخواهی؛ از صفات و نامهای خداوند |
اسم پسر با حرف ف
فاتح | پیروز |
فاران | معرب از عبری، موضع مغازهها، نام دشتی که بنی اسرائیل در آن جا گردش میکردند. |
فارسی | دشت و صحرا؛ از حکمای قدیم یونان و از فیثاغوریان. |
فاطر | آفریننده، خالق، از نامهای خداوند، نام سوره ای در قرآن کریم |
فربد | دارای شکوه و جلال، باشکوه، شکوهمند، مناعت، بزرگی، نام پسرانه زیبا |
فربود | راست و درست |
فرحان | شادان، خندان |
فرداد | فر + داد، داده شکوه، زیبایی و جلال |
فرزاد | با فر و شکوه زاده شده، زاده ی با فر و شکوه و عظمت – زاده شکوه و جلال |
فرزام | لایق، درخور، شایسته |
فرزان | فرزانه، خردمند، عالم، دانشمند |
فرزین | وزیر در بازی شطرنج |
فرسام | دارای شکوه و عظمتی چون سام |
فرشاد | شا دمان، مسرور، خوشحال، هم چنین به معنی روح و عقل، کره مریخ |
فرشید | دارای شکوه و عظمتی چون خورشید، درخشانتر، نام برادر پیران ویسه |
فرنام | دارای نام باشکوه و زیبا، نام یکی از سرداران شاپور |
فرنود | برهان، دلیل |
فرنور | داراه شکوه و جلال و چهره ای نورانی |
فرهاد | از شخصیت های شاهنامه، عاشق افسانهای شیرین |
فرهام | نیک اندیش، تغییر یافته واژه اوستایی فرایوهومت |
فرهود | پرهود، صداقت و راستی در دین |
فرهوش | دارای هوش و ذکاوت |
فریمند | صاحب زیبایی و شکوه |
فرینام | دارای نام با شکوه و زیبا |
فؤاد | دل، قلب |
اسم پسر با حرف ق
قائد | آن که جمعی از مردم را رهبری میکند، رهبر، پیشرو، پیشوا؛ رئیس قافله، کاروان سالار |
قباد | محبوب، شاه محبوب، سرور گرامی؛ در شاهنامه پهلوان ایرانی |
قدیر | توانا، قادر؛ از نامها و صفات خداوند |
اسم پسر با حرف ک
کارن | اسم پسرانه به معنی شجاع و دلیر، نام فرزند کاوه آهنگر |
کامران | خوشگذران، عیاش، کامجو، کامروا، کامیاب، خوشبخت، نیکبخت |
کامروا | آن که خواسته و آرزویش رسیده است، موفق |
کامیار | کامیاب، آنکه کام و نشاط دوست اوست، کامروا و پیروز |
کاوه | یکی از خاندانهای معروف پهلوانی دوره اساطیری ایران . به معنی پادشاه |
کسرا | کسری، معرب از فارسی، عربی شدهاسم فارسیخسرو، نام انوشیروان پادشاه ساسانی، فرزند قباد |
کسری | عنوان هر یک از پادشاهان ساسانی خسرو- منسوب به کسری، یعنی خسروی. |
کورش | کوروش، نام سه تن از پادشاهان هخامنشی، کورش کبیر از مقتدر ترین پادشاهان ایران که تخت جمشید را بنا نهاد. |
کوشا | ساعی، تلاشگر |
کوشان | کوشا، ساعی، تلاشگر |
کیاراد | پادشاه جوانمرد، مرکب از کیا به معنای سلطان و پادشاه و راد به معنای جوانمرد |
کیارخ | کیاچهر، آن که دارای چهره و صورتی شاهانه است. |
کیارش | از شخصیتهای شاهنامه فردوسی، نام دومین پسر کیقباد پادشاه کیانی، مرکب از کی + آرش، آرش پادشاه |
کیاشا | شاهنشاه، شاه شاهان، مرکب از کیا (به معنی حاکم، سلطان، فرمانروا) + شا (مخفف شاه) |
کیان | پادشاه |
کیانمهر | دوستی شاهانه، محبت بزرگوارانه، خورشید سرزمین |
کیانوش | نام یکی از دو برادر فریدون در شاهنامه، اسم پسر فارسی به معنی بسیار شیرین |
کیهان | جهان، دنیا، گیتی |
کیوان | ستاره زحل، نام یکی از بزرگان دربار بهرام گور پادشاه ساسانی |
اسم پسر با حرف گ
گرگین | از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی پسر میلاد در زمان کیکاووس پادشاه کیانی |
گلباد | کلباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران پهلوان تورانی |
گوشیار | نام حکیمی از فارس |
اسم پسر با حرف ل
لاوان | لابان، عبری از عربی، لین، سفید، نام پدر همسر یعقوب (ع) |
لیبرا | آزاده، رها (به کسر ب) |
اسم پسر با حرف م
مَهدیار | محافظ و نگهبانِ سرزمین و میهن |
مَهیار | ماهیار |
مِهداد | بزرگزاده |
مِهراب | دارندهی جلوهی آفتاب و کسی که تابش مهر دارد. |
مِهراد | (مِه = مِهتر، بزرگتر + راد = جوانمرد)، جوانمرد مِهتر و بزرگتر |
مِهران | به معنی دارندهی مهر |
مِهربُد | محافظ یا نگهبان مهربانی و محبت؛ (به مجاز) شخصِ مهربان |
مِهرتاش | با محبت و مهربان |
مِهرداد | دادهی مهر، آفریده شدهی مهر؛ نام چهار تن از شاهان اشکانی |
مِهرزاد | زادهی مهر |
مِهزاد | بزرگ زاده، شاهزاده |
مِهیاد | (مِه = مِهتر، بزرگتر + یاد)، تداعیگر مِهتری و بزرگی؛ (به مجاز) مِهتر و بزرگتر |
مارتیا | آدمی، انسان |
ماکان | آنچه بوده است. |
مانا | (صفت از ماندن) ماندنی، پایدار؛ (در پهلوی) مانند و مانند بودن. |
مانی | اندیشمند |
ماهان | روشن و زیبا چون ماه، نام شهری در استان کرمان |
ماهور | (پسرانه و دخترانه) تابناک، نوعی گل، نوایی در موسیقی |
مبین | آشکارکننده، آشکار، روشن، هویدا، واضح، روشنگر | بیانگر، بیان کننده، نشان دهنده، نشانگر |
متین | باوقار، جاافتاده، سنگین، موقر، استوار، محکم، پابرجا، رزین، فرهیخته |
مجتبی | برگزیدهبرگزیده شده. برگزیده و پسندیده. |
محراب | عبادتگاه، محل عبادت |
محسن | شاهنده، صالح، نیکوکار |
محمد | ستوده، بسیار تحسین شده، آن که خصال پسندیده اش بسیار است. |
محمد امین | لقب پیامبر گرانقدر اسلام- به معنی محمد درستکار و پاک دست |
محمد پارسا | مرکب از محمد به معنای بسیار ستایش شده + پارسا به معنای زاهد و با تقوی است |
محمد طاها | نام ترکیبی از اسم محمد به معنای ستوده و طاها که شکل فارسی از طه نام سوره ای در قران کریم است. |
محمد عرفان | نام ترکیبی از محمد و عرفان. رجوع شود به معنی هر کدام از این دو اسم در بالا. |
محمد مهدی | ستوده و هدایت شده، ترکیبی از نام حضرت محمد و امام زمان |
محمد یاسین | نام ترکیبی از محمد و یاسین. به بالا رجوع شود. |
محمدجواد | بنده ستوده شده خدا و بخشاینده |
محمدحسین | نام ترکیبی از اسم محمد به معنای ستوده شده و حسین به معنای نیکو و صاحب جمال است. |
محمدرضا | از نام های مرکب، محمد و رضا – کسی که حضرت رسول اکرم محمد صلی الله علیه وآله از او راضی است. |
محمدعلی | ترکیب اسامی محمد و علی |
محمدمتین | نام ترکیبی از محمد و متینبه بالا رجوع شود. |
مرتضی | پسندیده، راضی کرده شده، خشنود شده. |
مزدک | از شخصیت های شاهنامه، فردی دارای هوش و زیرک |
مسعود | خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، مبارک، خجسته، میمون، همایون |
مصطفی | برگزیده، منتخب از نامهای پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد (ص) |
مهدی | هدایت کرده، هدایت شده، نام قائم منتظَر (ع) در نزد شیعه |
مهران | دارنده مهر |
مهرآیین | دارای مهر و محبت و دوستی، دارای مهربانی، دارای آیین و روش دوستی و مهربانی. |
مهرداد | داده ی مهر، آفریده شده ی مهر، اسم سه نفر از پادشاهان اشکانی بوده است. |
مهرسام | پسر خونگرم و مهربان، مرکب از مهربه معنای مهربانی یا خورشید و سام به معنای آتش است. |
مهرشاد | خورشاد، شادمهر، خورشید هدایت کننده |
میثاق | پیمان و عهد |
میشا | همیشه جوان، همیشه بهار |
میعاد | محل قرار ملاقات، وعدهگاه؛ زمان قرار ملاقات، زمان وعده |
میکائیل | مقرب، نام فرشتهی روزیها |
میلاد | تولد، زایش، ولادت، روز تولد، هنگام ولادت، سالروز ولادت |
اسم پسر با حرف ن
نادین | در جریان، پویا و پرتحرک، الهه رودخانه، جاری |
نامور | نام آور، مشهور |
نامی | منسوب به نام، معروف، مشهور |
ناهیرا | روشنایی، نور |
نشاط | شادی، خوشی، سرزندگی |
نصیرا | نام یکی از دانشمندان و شعرای قرن یازدهم |
نهاد | سرشت، اساس، ضمیر دل، طبیعت، بنیاد، قاعده، مقام و جایگاه |
نوشیار | یار شیرین چون عسل، یار بی مرگ، نام پسرعموی گرشاسپ در گرشاسپ نامه |
نویان | امیر سپاه، شاهزاده، لقب سلاطین و بزرگان ترک |
نوید | مژده، خبرخوش، بشارت |
نیاوش | پسری که شبیه احداد و نیاکان خود است، مرکب از نیا و پسوند مشابهت |
نیکان | منسوب به نیک |
نیما | نام کوهی است حوالی نور |
نیهاد | نهاد، سرشت، طبیعت، بنیاد، ضمیر دل،اساس، مقام و جایگاه، قاعده |
نیوان | مرد دلیر، شجاع، پهلوان |
اسم پسر با حرف هـ
هابیل | معرب از عبری، نفس یا بخار، نام پسر آدم (ع) |
هادان | معرب از عبری، نام پدر ساوه همسر ابراهیم (ع) |
هادی | پیر، دلیل، راهبر، راهنما، رهبر، مرشد، معلم، رسانا |
هامون | زمین هموار و بدون پستی و بلندی، نام دریاچهای در سیستان |
هامی | سرگشته و حیران |
هستیار | احساس کننده، ادیب |
همام | دارای مقام و منزلت و فضایل، ارجمند، نام یکی از شعرا و سخنگویان مشهور در آذربایجان |
همایون | خجسته، مبارک، فرخنده، از شخصیتهای شاهنامه |
هوداد | نیک آفریده، داده خوب، داده نیک |
هوراز | دوست صمیمی |
هوریار | یار و دوست خورشید |
هوفر | شأن و شکوه و شوکت، شأن و شکوه نیک، شان و شوکت خوب |
هومان | از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران و از سپهسالاران افراسیاب تورانی |
هومن | نیک اندیش |
هونام | خوشنام، نیک نام |
هیرسا | پارسا |
هیوا | امید |
اسم پسر با حرف و
واتیار | سخنگو |
واران | نامی که مورخان یونانی به پادشاهان ایرانی که نامشان بهرام بوده دادهاند. |
وارتان | نام پسر بلاش اول پادشاه اشکانی |
واروژان | کبوتر نر |
والا | بالا عزیز، گرامی، محترم، دارای ارج و اهمیت، اصیل، نژاده |
وحید | بی همتا، تک، تنها، فرد، فرید، مجرد، منفرد، واحد، یکتا، یگانه |
ورازمهر | از نامهای زمان ساسانیان |
اسم پسر با حرف ی
یارتا | همتای یار، همچون یار |
یاسان | لایق و سزاوار، نام یکی از پیغمبران باستانی ایران |
یاسر | شترکُش که گوشت قسمت کند، آسان، چپ، طرف چپ، نام پدر عمار، از یاران خاص پیامبر |
یاسین | نام سورهای در قرآن کریم |
یاشا | به معنی زنده باد!، آفرین! زنده باشی |
یاشار | جاویدان، همیشه زنده، زندگی کننده |
یزداد | نام پسرانوشیروان پادشاه ساسانی |
یزدان | خداوند، ایزد، در مذاهب ثنوی، خدای خیر و نیکی، ایزد مقابلِ اهریمن است. |
یزدانمهر | خداوند خورشید |
یزدانیار | آن که خداوند یار و یاور اوست. |
یکتا | (ترکی – فارسی) یگانه، بی نظیر، تنها، یکی از نامهای خداوند، بیهمتا |
یوسف | از حواریون و شاگردان حضرت عیسی (ع ) |
یونا | به معنی خداوند میدهد، نام دیگر حضرتِ یونس (ع) |
یونس | به معنی کبوتر |
کدام اسم پسر را انتخاب می کنید؟
در بالا با بیش از 500 اسم پسر محبوب ایرانی آشنا شدید. کدام نام ها را انتخاب کردید؟ نام مورد علاقه شما در لیست وجود نداشت؟ شما هم می توانید نام هایی که انتخاب کرده اید را در بخش نظرات با کاربران شادیما به اشتراک بگذارید.